الیساالیسا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

الیسا جوجوی خواهرش

شمارش معکوس تا تولد

عزیز دلم فقط 8 روز دیگه مونده به تولدت و 10 روز دیگم به تولد من مونده عزیزم خیلی از کارها هنوز مونده امیدوارم زودتر تموم بشه که عجله ای نشه کارها  دوست دارم / شمارش معکوس تا تولدت شروع شده هورااااااااااااااااااااا   ...
8 ارديبهشت 1391

کارهای جدیدت

سلام عزیز دلم میخوام کارای جدیدی که تازگی ها میکنی رو برات بنویسم که بزرگ شدی ببینی  تازگی ها به هر بلندی که میرسی دستت رو میگیری و بلند میشی و کلی اینکارو دوست داری طبق معمول علاقه ی زیادی به کنترل تلویزیون داری و هی شبکه هارو عوض میکنی و کلی هم خوشحال میشی همش دوست داری دستتو بگیرن تا راه بری برای چند ثانیه هم بدون کمک می ایستی دیگه میتونی همه چی بخوری و تو هم که از خداته شیکموی من به جز دادا و بابا و دادادیو و هاها و هیس هیس تازگی ها نانا هم میگی   حسابی یاد گرفتی چطوری خونه سازی هارو روی هم بچینی و از هم باز کنی و دیگم بیشتر چهار دستو پا میری به جای خزیدن  و  تازگی ها در کنار چنگ انداختن و گازهای حسابیت...
8 ارديبهشت 1391

hello kitty

میخوام واست تولد هلو کیتی بگیرم عزیززززززززم میخوامم خودم همه ی وسایلشو درست کنم امیدوارم خوشت بیاد جوجو ...
31 فروردين 1391

جوجوی من

عزیز دلم خیلی دلم میخواد زود زود وبلاگتو به روز کنم اما چه کنم که فشار این درسا نمیزاره تولدت نزدیکه و از الان دارم براش برنامه ریزی میکنم میخوام بهترین تولد رو برات بگیرم ...
30 فروردين 1391

الیسا جوجو

نمیدونی چقدر ناراحتم از اینکه باید برم تو اتاقم و درو ببندم و درس بخونم در حالی که دلم پرپر میزنه واسه ی اینکه پیش تو باشم ولی وقتی تو با دستای کوچولوت به در اتاق میزنی و صدای نفس نفس زدناتو میشنوم که از بس تند تند خودتو به در میرسونی خسته شدی و در که وا میشه سرتو کج میکنی و منو نگاه میکنی و میخندی انگار دنیا رو بهم دادن و خستگیم در میره خیلی دوست دارم عزیزم ...
4 فروردين 1391

عزیز دلم

عزیز دلم میدونی که چقدر خواهری دوست داره تو منو به اسم دادا برای اولین بار صدا زدی و نمیدونی من تو اون لحظه چه حسی داشتم هیچوقت فکر نمیکردم تا این اندازه دوست داشته باشم تو همه چیز منی   ...
4 فروردين 1391

فرشته کوچولو

فرشته ی کوچولو امروز رفتیم عید دیدنی و تو برخلاف چیزی که فکر میکردم با وجود اینکه خوابت میومد خیلی آروم بودی و فقط یه ظرف آجیل رو ریختی و تا اخر مهمونی با آجیلا بازی میکردی باز ما به اینم راضی هستیم   ...
4 فروردين 1391